آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ماجراهای آنیتا

زنده باد دنیای بدون پوشک!

من عاشق اینم که پوشک تنم نکنم تا بتونم آزادانه بازی کنم.بخاطر همین هر روز مامان لباسها وپوشکم رو در میاره و میذاره حسابی بازی کنم.خودش هم  با بابا می نشینند و با کیف شیطونی های من رو نگاه می کنند.خلاصه هر روز مدتی دنیا بدون پوشک میشه و به سه تاییمون خیلی خوش میگذره اینطوری: ...
30 مرداد 1392

روزهای اول

روزهای اولی که اومدیم خونه خیلی هیجان انگیز بود.من وارد جایی شده بودم که تا حالا ندیده بودم .مامان وبابا برام یه اتاق خوشگل درست کرده بودن که پر بود از لباسها و اسباب بازیهای خوشگل و رنگی   وقتی 4روزم شد مثل خیلی از نینی ها که تازگی مد شده زردی گرفتم و مجبورشدم 3 روز برم بیمارستان مامان و بابا خیلی ناراحت بودن و مامان گریه میکرد خدا رو شکر خوب شدم و دوباره برگشتیم خونه اینم چندتا از عکسایی که مامان وقتی بیمارستان بودم ازم انداخته   روزای اولی که بدنیا اومده بودم سر شیر خوردن با مامان ماجراها داشتیم... آخه من خیلی کوچولو بودم و بلد نبودم شیر بخورم مامان هم تازه کار بود و بلد نبود بهم شیر بده بخاطر همین هر بار ک...
28 مرداد 1392

من اومدم

سلام به همه مامانها و نینی ها اسم من آنیتا ست الان52 روزه هستم.من و مامانم خیلی وقت بود که می خواستیم بیاییم و برای من وبلاگ بسازیم ولی فرصت نمی شد تا اینکه امروز دیگه تصمیم گرفتیم شروع کنیم. ماجراهای من از اونجا شروع شد که یک در روز اول آبان سال پیش مامان فهمید که من اومدم تو دلش اون موقع همش 15 روز بود که سروکلم پیدا شده بود خلاصه مامان کلی خوشحال شد و اول به بابا بعدش به مامانی و بعدش به همه خبر داد اون مدتی که تو دل مامان بودم خیلی دختر خوبی بودم و مامان رو زیاد اذیت نکردم و مامان تونست تا 1 هفته قبل از به دنیا اومدن من به کارش ادامه بده. تا اینکه در روز 8 تیر ساعت 8.20 پا به این دنیای بزرگ گذاشتم.مامان و بابا و اطرافیانم خیلی ...
28 مرداد 1392
1